محمد یاسینمحمد یاسین، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
یسنا کوچولوی مامانیسنا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

محمد یاسین و یسنا جون زیباترین هدیه های خداوند

ادامه ی سفر کربلا

شب که رسیدیم  کربلابعد از اینکه برای موندن جا پیدا کردیم استراحت کردیم تابعدش بریم زیارت..جای همه ی دوستان خالی.همگی رفتیم حرم  خدا رو شکر حرم امام حسین (ع) رو طوری درست کردن که با شلوغی زیاد همه میتونن زیارت کنن .منو مامان بزرگ با هم بودیم وتو با بابایی.بعدازنماز و دعا رفتیم برا زیارت حضرت ابوالفضل(ع) جای همه ی دوستان خالی ایشالله قسمت همه ی مسلمونا...دو روز کربلا بودیم تقریبا جاهای زیارتی اونجا رو رفتیم واقعا برخورد مردم  اونجا احساس خوبی بهمون داد همه اونها تو فکر این بودن که فقط کمک کنن به زائرا خدا خیرشون بده .روز بعد رفتیم کاظمین زیاد شلوغ نبود بمیرم برا غربتشون.من و مادر بزرگ شبش نرسیدیم بریم زیارت اما بیست دقیقه قبل از...
4 دی 1393

روز سوم سفر

بعداز نماز ظهر به طرف کربلا حرکت کردیم یه مسیر کوتاه و با ماشین رفتیم وبعدش پیاده شدیم تا مسیر باقی مانده رو پیاده همراه دیگر زائرا طی کنیم چون بابایی می گفت لذت این پیاده روی نمی زاره خسته بشینِ.تا غروب یه مسیر زیادی رو رفتیم که به خاطر تو مامان بزرگت توی یه حسینیه توقف کردیم تا شب و استراحت کنیم .اونجا تو با مسئول اون حسینه جور شدی و با بچه هاش مشغول بازی ..واقعا تعجب می کردم که زبان همو نمی فهمیدین اما خیلی زیبا مشغول بازی  بودین.اونجا یه شتر و واسه قربونی گذاشته بودن که تو رو حسابی مشغول کرده بود.بعد شام اونایی که که خسته بودن خوابیدن اما هوای بیرون عالی بود به بابایی گفتم دلم می خواد بیرون بشینم ورفتم بیرون حسینیه و به زائرایی که د...
30 آذر 1393