محمد یاسینمحمد یاسین، تا این لحظه: 15 سال و 5 روز سن داره
یسنا کوچولوی مامانیسنا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

محمد یاسین و یسنا جون زیباترین هدیه های خداوند

اولین شب حرم امام علی (ع)

1393/9/28 21:41
270 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی بابایی همرا شما رفتین واسه زیارت تو دلم دعا میکردم بتونی راحت زیارت کنی وخدا روشکر بابا گفت زیارت کردین منم تا برگشتین لپای خوشگلتو غرق بوسه کردم..من و مامان بزرگت هم آماده شدیم بریم زیارت .به بابایی نگاه کردم و خواهش و ریختم تو چشام .فهمید و گفت برو تا هر وقت دوست داشتی بمون...ممنونشم که درکم کرد..

با مامان بزرگت رفتیم و داخل شدیم من فقط با امامون حرف میزدم تو دلم هرچی دلتنگی بود و گفتم وقتی تونستم تو اون جمعیت دست خودمو مامان بزرگو به ضریح برسونم حس عجیبی داشتم...خدایا کاش یه بار دیگه بتونم حسش کنم..آرزو میکنم همه تون یه روز اونجا برین و حس خوب منو داشته باشین.

بعد خوندن زیارت نامه ونماز و دعا واسه تموم کسایی که التماس دعا داشتن اومدیم بیرون .اما بعدش یاد دوستی افتادم که گفته بود زیر ناودون طلا واسش دعا کنم چند بار گشتم وگشتم تا پیدا کنم آخه از هر می خواستم بپرسم عرب  بود تا آقایی که عربی بلد بود و فارس بود بهم راهو نشون داد..ممنونشم که مدیون نشدم

مامان بزرگ خسته شده بود اما وقتی گفتم اینجا حاجت هاشو بخوادو نماز بخونه کمی نشست و بعد شروع کرد .جای شلوغی بود میخواستم دقیق زیر ناودون باشم چون قول داده بودم به بهترین دوستم..بلاخره جا خالی شدو نمازامو خوندم..اول به نیابت تمام عزیزهایی که از دست دادمو نتونستن بیان .و بعد نماز ودعا برای دوستهای عزیزم و همکارامو خانواده..راستش انگار خودمو فراموش کرده بودم ..آره من چیزی جز آرامش نمی خواستم که تو اون لحظه اونو داشتم......شکر خدایا وقتی بعد کلی دعا و درد دل برگشتم دیدم راحت خوابیدی...اما من نتونستم بخوابم .تو محیط بیرونی حرم با اون همه جمعیت که اکثرا داشتن استراحت میکردن من خیره به آسمون بودم و خالی از هرچی غصه....چه احساس سبکیالبته ببخشید که کیفیت خوبی نداره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)