روز های پر استرس
سلام
یسنای عزیزم هفته گذشته که نوبت واکسنت بود بعداز حمومت بردیمت تا واکسن هواتو بزنی قربونت برم خیلی گریه کردی اونشب ساعت دو به بعد تب کردی خیلی تبت بالا بود از نیم ساعت تبت پایین اومد ولی من جرات خوابیدن نداشتم روز بعد هم تب کردی کلی اذیت شدی اما برا روز سوم خداروشکر دیگه نیاز به تب بر نداشتی 'وقتی حالت بد میشد من از تو بدتر بودم اواخر هفته ی گذشته یعنی ۲۴ دی بالاخره گوشتو سوراخ کردیم خانم دکتر وقتی استرس و حال بد مو دید گفت با این حالت چطوری سزارین شدی منم گفتم واسه اونم ترس داشتم'
قربون مرواریدهای چشمات بشم که دونه دونه میریخت و منم آب میشدم مبارکت باشه یسنای گلم
'استرس های مدادوم باعث شد چند روز شیرم کم بشه برات شیر خشک گرفتم اما نخوردی و مجبور شدم با قاشق بهت بدم خودم هم چیزهای مختلف وآبدار میخورم فقط واسه شیر دادن به تو که از گرسنگی دوباره به گریه نیافتی شیرم زیاد نشده اما از چند روز پیش بهتره خداروشکر الانم خونه ی آقاجونیم دایی که واسه مرخصی اومده بود واسه تو یه عروسک خوشگل آورده که اسمشو نازی گذاشتیم وواسه داداشی یه هلیکوپتر توپ دستش درد نکنه'الانم شما خوابیدی'یاسین عزیرم هم با نمره های عالیش جیب با باشو خالی میکنه و شیطنتاش هم زیادتر شده 'دو هفته ی پیش پدر بزرگ م فوت شد و الان بادایی وخاله و باباش رفتن مزار پدر بزرگم' پدر بزرگم بعدازفوت داییم خیلی زود دلش هوای پسرشو کردخدا رحمتشون کنه آمین