محمد یاسینمحمد یاسین، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
یسنا کوچولوی مامانیسنا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

محمد یاسین و یسنا جون زیباترین هدیه های خداوند

ادامه ی سفر کربلا

1393/10/4 21:46
305 بازدید
اشتراک گذاری

شب که رسیدیم  کربلابعد از اینکه برای موندن جا پیدا کردیم استراحت کردیم تابعدش بریم زیارت..جای همه ی دوستان خالی.همگی رفتیم حرم  خدا رو شکر حرم امام حسین (ع) رو طوری درست کردن که با شلوغی زیاد همه میتونن زیارت کنن .منو مامان بزرگ با هم بودیم وتو با بابایی.بعدازنماز و دعا رفتیم برا زیارت حضرت ابوالفضل(ع) جای همه ی دوستان خالی ایشالله قسمت همه ی مسلمونا...دو روز کربلا بودیم تقریبا جاهای زیارتی اونجا رو رفتیم واقعا برخورد مردم  اونجا احساس خوبی بهمون داد همه اونها تو فکر این بودن که فقط کمک کنن به زائرا خدا خیرشون بده .روز بعد رفتیم کاظمین زیاد شلوغ نبود بمیرم برا غربتشون.من و مادر بزرگ شبش نرسیدیم بریم زیارت اما بیست دقیقه قبل از از نماز صبح رفتیم حرم وقتی داخل صحن شدیم بارون اومد اما نم نم وحس خیلی قشنگی رو بهمون هدیه داد چند دقیقه ای معطل شدیم تا در حرم رو باز کنن اونقدر شلوغ نبود و خداروشکر راحت زیارت کردیم و نمازهاو دعاهامونو کنار ضریح  انجام دادیم..اصلا باورم نمیشد روزی کنار ضریح دو امام عزیزمون بتونم نماز بخونم...خدایا شکرت.بعداز زیارت به خاطر نزدیک شدن اربعین و شلوغی در راه همون روز برگشتیم ایلام وشبش ایلام بودیم . سفر خوب معنوی و بدون دغدغه ای بود خدایا شکرت ایشالله قسمت بشه سال دیگه هم بریم

عزیز دلم وقتی برگشتیم تو مریض شدی و همون شب تبت بالا رفت طوری که من وبابایی بالا سرت بودیم وپاشویه ات می کردیم.حال بدت تا سه روز بود شب بعدش هم تبت تا 40 رفت و مجبور شدیم چند ساعتی بیمارستان بستریت کنیم.. قربونت برم بعد از مصرف داروهات کم کم بهتر شدی و اضطراب ما هم کمتر شد.تو این مدت هر کی رو میدیدی درباره سفرمون باهاشون حرف میزدی و کلی مزه میریختی..اینم قسمت آخر مسافرتمونمحبت

پسندها (1)

نظرات (1)

ترنم
5 دی 93 10:45
زیارت قبول ممنون دوست عزیز