محمد یاسینمحمد یاسین، تا این لحظه: 15 سال و 5 روز سن داره
یسنا کوچولوی مامانیسنا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

محمد یاسین و یسنا جون زیباترین هدیه های خداوند

دل بیقرارم

1394/3/3 10:56
246 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم چرا اینقدر حالم بده دلم خیلی بیقراره...روزهارو با کندی سپری میکنم و شبهارو به سختی...چه تابستون سختی در انتظارمه...وای وقتی بهش فکر میکنم احساس میکنم بند بند وجودم سنگین و ملتهب شدن...وقتی یه روز میگذره احساس میکنم صد سال گذشته...ثانیه ها چه ظالمانه خرامان خرامان قدم بر میدارند ..خدایا قلبم انگار اختیارش بدستم نیست....گاهی وجودم یکباره از گرما و تصور این تابستان طولانی فوران میکنه و جوشش اشک هم این آتش و خاموش نمی کنه...یادم رفته بود چقدر از انتظار متنفرم و بدتر از اون از گرما...دلم گذر زمان رو به سرعت نور می خواد ......دلم می خواد زود بغلش کنم  ببوسمش..لمسش کنم..و تو آغوشم فشارش بدم ...خدایا کمک کن غربت داره از پا درم میاره......کاری کن فرشته کوچولوم کنار خانواده ی  بزرگش رشد کنه نه مثل محمد یاسینم تو غربت ..   

پسندها (2)

نظرات (3)

زهرا
3 خرداد 94 13:04
صبر يكي از سفارشات الهي هست درهمه كارها پس بايد نه ماه صبر كني حتما گلم ..اما تنهایی سخته اینکه از صبح تا شب فقط تو خونه ای و هیچ فامیلی دورت نیست.اگر کنار خانواده باشی روزگار خیلی زود سپری میشه ...درست میگم نه..
زهرا
3 خرداد 94 15:09
معلم هم هستي باز هم احساس غربت ميكني كي به كارهات ميرسي به شوهرت به پسرت به غذا پختنت به خونت من كه خونه ميرم كم ميارم یه هفته اس تعطیل شدم صبحها زود میگذره اما بعداز ظهر ها نه
مامان ِ یسنا
10 خرداد 94 13:51
سلام دوستم ... خدا پسر گلت رو برات نگه داره و همینطور اون فرشته نازی که تو دلته ... امیدوارم به سلامتی و خوشی بغلش بگیری ... ممنون عزیزم..خدا دختر نازتو برات نگه داره