بدون عنوان
سلام عزیزم.هفته ی قبل رفتیم خونه ی عموت (بابای کوثر)بیشتر واسه دل خودم چون حسابی مشتاق یسنا کوچولوام دختر بچه های کوچیک و که میبینم آروم میشم..اما کوثر غروب که میشه کلا گریه میکنه اوه اوه اگه یسنا جونم اینجوری باشه واویلا...شوخی کردم ایشالله سالم باشه من قربون گریه کردناشم میرم مگه نه یاسینم
دقیقا سه ماه دیگه آبجی کوچولوت تو بغلمونه و اگه خدا بخواد میریم خونه ی خودمون .درخواست انتقالی دادیم که موافقت ها گرفته شده و ایشالله گوش شیطون کر میریم سر زندگی وشهر خودمون...وای خدایا یعنی کلا خستم برم از این شهر تمام خستگیم پر میکشه ایشالله..امیدوارم زندگی کنار خانواده برامون سخت نباشه چون خیلی وقته اینجا تنهام امیدوارم به شلوغی اونجا زود عادت کنم..راستی تورو هم تو مدرسه ثبت نام کردم دو کوچه بیشتر با خونه مون فاصله نداره قربونت برم... ایشالله موفق باشی و به رتبه های برتر علمی و معنوی برسی عزیزکم.شب میلاد امام زمان (عج)یه مقدار از وسایلو بردیم خونه مون که ایشالله روزهای خوبی رو توش بگذرونیم..امروز داشتم آشپزی میکردم و تو هم طبق معمول اومدی کنارم.بهم گفتی مامان یه کوچولو بخند منم خندیدم گفتی مامان خنده هات خیلی قشنگه خدایی هنگ کردم بهت گفتم اما قشنگترین خنده مال من نیست ووروجک...اخم کردی و گفتی مال کیه پس....منم گفتم مال پسر خوشگلم وقتی که میخندی تموم دنیا مال منه عزیزم..اون موقع خنده اومد رو لبت و شروع کردی به لوس کردن خودت....همه ی عشقم مال تو من به فدای خنده هات بوس بوس نفسم