محمد یاسینمحمد یاسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 روز سن داره
یسنا کوچولوی مامانیسنا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

محمد یاسین و یسنا جون زیباترین هدیه های خداوند

استرس های بیش از حد

دیشب هر کاری کردم به زور خوابم برد  انگاری تمام فکرهای بد دنیا رو ریخته بودن تو مغز من .به هر سمت که میخوابیدم به دختر گلم فشار می اومد کمرمم خیلی تیر میکشید  اما بلاخره خوابم برد. اما چه خوابی خیلی بد بود خیلی......... وقتی یهو از خواب پریدم بغض کرده بودم شروع کردم به گریه اما برا اینکه همسری و محمدیاسین بیدار نشن دستمو گاز میگرفتم تا صدام بالا نیاد تقریبا بالشو خیس شد از اشکام .نای بلند شدن نداشتم صبح رد اشکام تو صورتم مونده بود... بعداز آروم شدن کلی برا سلامتی یسنا جون دعا  و نذر کردم که ایشالله خدا این فرشته ی الهی رو بهم سالم عطا کنه...الهی آمین بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُو...
5 شهريور 1394

بدون عنوان

    ولادت با سعادت امام رضا(ع)                          رو به همه ی نی نی وبلاگی ها تبریک میگم                                                                             ...
3 شهريور 1394

بدون عنوان

سلام گل پسرم دیروز کتابهاتو گرفتی و خیلی خوشحال شدی همه اش کتاب ریاضی دستته و باهاش کلی کیف میکنی.چهارشنبه ی هفته ی پیش رفتیم سیاه گل تا حالا نرفته بودیم من واقعا حالم بد بود اصلا نمی دونم چرا رفتم با این حالم گرم بود به شدت و من گرما زده شدم ولی تو بابایی تو آب رود خانه کلی بازی کردین ومن کلی حسرت خوردم.آخرش تو و پسر عموهات دعواتون شد و بابایی عصبانی شد به خاطر همون زود برگشتیم. خودم حالم خیلی بده وقتی میشینم یا دراز میکشم پام خیلی درد داره.تو خوابیدن خیلی اذیت میشم قرار بود برم دکتر اما گذاشتم واسه اخر هفته ی دیگه.20 شهریور 38 هفته ام کامل میشه و لی به احتمال قوی زایمانو بزارم واسه 19...باورم نمیشه یعنی تو این ماه انتظارم به سر میاد وای...
2 شهريور 1394

دخترای گل روزتون مبارک

                                                                     به حق حضرت معصومه انشالله همه ی بچه ها سالم به دنیا بیان و بچه هایی که مریضن شفا پیدا کنن.              و دختر عزیزمم سالم باشه و با خودش شادی به خونمون بیاره   ...
24 مرداد 1394

آغاز34هفتگی

سلام پسر گلم.چند وقته که خیلی شیطون شدی و اصلا هم به حرفهام توجه نمی کنی.خیلی بپر بپر می کنی مدام بهونه میگیری و هرچی میگم حالم خوب نیست گوش نمیدی. هر موقع  خونه ی آقاجون هستیم تا وقتی که بر میگردیم همین رفتارته .واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.کلا دیوونه بازی در میاری امیدوارم میریم خونه مون رورفتارت تاثیر بدی نزاره. دیشب درد های زیادی داشتم کمرم و پهلوهام خیلی اذیتم میکردن چند بار از خواب بیدار شدم و متاسفانه اصلا راحت نبودم امروز برا اولین بار بدنم ورم داشت حس بدی داشتم اصلا انگاری داشتم جون می دادم.الانم بدنم ورم داره و پوستم خشک شده دلم یه خواب راحت می خواد.خدا جونم کمک کن این مدت هم به خوبی سپری بشه     &nbs...
21 مرداد 1394