محمد یاسینمحمد یاسین، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
یسنا کوچولوی مامانیسنا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

محمد یاسین و یسنا جون زیباترین هدیه های خداوند

خدایا برای هدیه ات شکر

سلام .چهارشنبه ی هفته ی گذشته رفتم دکتر.. دکتر گفت خدا رو شکر مشکلی نداریم.اما چون یه خورده اضافه کردم داروهای تقویتیمو قطع کردم.بعدش یه سونو داد و گفت که خدا یه فرشته ی ناز بهمون داده و من کلی خوشحال شدم.قربونت برم  دل تو دلم نیست تا بیایی تو بغلم.هنوز اسم واست انتخاب نکردم خیلی سخته هر کی یه اسم میگه من میگم نوچ به دلم نمیشینه .محمدیاسینم حسابی کلافه شده ومنتظره تا اسمت قطعی بشه.ایشالله یه اسم ناز و خوشگل و بامعنا برات پیدا میکنم.از خدا میخوام که سالم باشی وصورت زیبات معصوم ومثل ماه درخشان      الهی آمین                  &n...
16 ارديبهشت 1394

پرنده ی زخمی

سلام به شازده پسر...چند شب پیش بابا تو حیاط یه پرنده رو دید که نمیتونه پرواز کنه آوردش خونه تا بعد این که خوب شد دوباره پرواز کنه .شما از دیدنش خوشحال شدی ولی بعد کلی ناراحت از اینکه هم پرنده صدمه دیده هم اینکه قراره آزاد بشه.خلاصه شما کلی باهاش بازی کردی و به زور خوابیدی صبح هم با قول و قرار زیاد اونو پرواز دادیم.بابایی هم قول داده بود برات قناری بگیره اما چون نگه داری از پرنده ها سخته فعلا نزاشتم برات بخره.                                       تو روخ...
4 ارديبهشت 1394

دل نوشته هام برای تو راهیم

سلام به هدیه ای که نمی دونم شازده پسره یا ناز گل ..فقط از خدا می خوام این هدیه اش سالم باشه عزیزم وقتی فهمیدم تو دلم جا کردی خیلی خوشحال شدم واسه اومدنت لحظه شماری میکنم .دوره ی بدی رو پشت سر گذاشتم از حالت تهوعام بگیر تا معده درد و مشکل کبدو سرگیجه ها و...سرما خوردگی اخیر اما با تمام این دردها فقط نگران توام از خدا فقط سلامتیتو می خوام.هفته ی پیش خیلی نگرانت بودم اصلا یه ذره هم حست نکردم ولی وقتی صدای قلب نازنینتو شنیدم خوشحال شدم .قربونت برم وقتی سونو دادم دکتر گفت چه بچه ی شیطونی همش تکون میخوره اما من هیچی حس نکردم .دلم تکون خوردناتو میخواد عزیزم .میدونم خیلی کم باهات حرف میزنم و بیشتر عصبی هستم ببخش عروسکم دو هفته ی دیگه کلاسهام تموم...
3 ارديبهشت 1394

....

سلام گلم الان که اینو مینویسم شما با بایی رفتی فوتبال .بابایی تو رو برد که اذیتم نکنی و استراحت کنم آخه سرمای بدی خوردم دیروز رفتم دکتر و یه عالمه دارو نوشت اما بابایی و همکارا گفتن که بهتره به خاطر نی نیم نخورم اما خیلی حالم بده.امروز هم ساعت دوم برگشتم خونه و نرفتم کلاس.وای خدا حالم بده
2 ارديبهشت 1394

افتادن اولین دندون شیری محمد یاسینم

قربونت برم که اینقدر نازک نارنجی هستی25 فرودین دم غروب رفتی واسه خودت آلوچه خوردی..ولی یهو با گریه اومدی پیشم گفتی دندونم شکسته وقتی نگاه کردم دیدم آخی لق شده ...برات توضیح دادم مث دندون پسر عمه ات تو هم میخوای دندون جدید در بیاری بعدش آروم شدی اما همش دست میزدی و میگفتی درد داره منم جرات کشیدنشو نداشتم.سریع ازم خواستی شماره ی بابایی و بگیرم و بعدش بهش گفتی بابا من مرد شدم دندونای شیریم داره میافته .اون شبم بابایی برات کلی خوراکی های خوشمزه خرید.روز بعد خاله سوسن مدیر پیش دبستانیت دندونت و در آورد.و تو کلی خوشحال بودی.کلا به هر کی میرسیدی میگفتی دندونتو در آوردی              ...
31 فروردين 1394

گل پسرم دوباره سلام

سلام به همگی الاخصوص پسر گلم.شرمنده که مدت زیادی نتونستم بیام و خاطرات نابتو بنویسم.اما عزیز دلم سعی میکنم از خجالتت دربیام.......... تو این مدت اتفاقهای خوب و بد زیادی افتاده که فقط خوبهارو مینویسم اول از همه اینکه تو فهمیدی قراره صاحب یه داداش یا آبجی خوشگلی بشی و از اون موقع همه اش حواست به منه که اذیت نشم.الان چهار ماه و یک هفته رو تموم کردم ولی خوب هنوز نمیدونیم نی نی جدید دختره یا پسر....ایشالله فقط سالم باشه تو این مدت به شدت حالم بود بود و فقط دلداری های خاله منیره بیشتر از همه کمکم کرد ازش ممنون الان شکر خدا خوبم شما هم تو تعطیلات حسابی بهت خوش گذشت به خاطر فوت عموم نتونستیم مسافرت بریم البته حالمم مساعد نبود بعدا عکس...
31 فروردين 1394